اهورا خان مااهورا خان ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آریا خان ماآریا خان ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
شاهانشاهان، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

دردونه های من

عکس دندون

بالاخره عکس گرفتم پسر سمج و بداخلاق من،بالاخره تونستم از دندونای کوچولوت یه عکس بد بگیرم.این چندروز خیلی تلاش کردم که حداقل یه عکس از دندونات بگیرم که آخرسر یه عکس بی کیفیت و حول حولی شد حالا اگر بعدا یه عکس قشنگتر ازت گرفتم عوضش میکنم با مامانی افتاده بودیم به جونت و حسابی هم اشکتو در آوردیم ولی ارزششو داشت قربونت برم که اذیتت کردم و دلم سنگ شده بود آخه فندوقی یه یادگاری از دندونای خوشگلت میخواستم ...
27 خرداد 1391

اولین دندون

دوتا مروارید باهم دردونه بالاخره بعداز کلی عذاب کشیدن و درد کشیدنت دیروز متوجه شدیم فرشته ها دوتا مروارید کوچولوی نازتو آوردن و از توی دهنت چشمک میزنن نمیدونی چقدخوشحال شدیمو ذوق کردیم   چندوقتیه آروم و قرار نداری!دستتو مشت میکنی و فریاد میکشی خیلی با مزه میشی ولی عزیز دلم میدونم از درد انقد دادو بیداد میکنی کاری هم نمیتونیم بکنیم آخه باید تحمل کنی تا کامل بیان بیرون قربونت برم که مردومردونه داری باهاش میجنگی و طاقت آوردی همین روزا بخاطر اومدن این دوتا مروارید واست آش دندون درست میکنیم و یه جشن کوچولو میگیریم پسمل مامان وبابا هنوز دندونای خوشگلت ریزه میزه هستن و هرکاری کردم نتونستم عکس ب...
21 خرداد 1391

روز پدر

اولین روز پدر بابایی امسال اولین روز پدر بابا بود و خیلی خوشحال بود.پارسال به خودمون میگفتیم سال دیگه روز پدر ماهم سه تا میشیم؛ خداروشکر که همینم شد.امسال روز پدر با سالهای پیش فرق میکرد چون بابایی جدی جدی پدر شده بود و مامان یه تبریک زیبا بهش گفت ویه یادگاری ناقابل هم بهش هدیه داد امروز از صبح که بیدار شدیم آماده شدیم که بریم روز پدرو به پدرامون تبریک بگیم اول رفتیم خونه بابا شعبون((بابابزرگ بابایی)) وقتی مارو دیدن مخصوصا تو پسر گلم خیلی خوشحال شدن هم بابا شعبون هم مامان لعیا! چایی خوردیمو یکم صحبت کردیم مامان لعیا از بچگی بابا تعریف کرد و من کلی خندیدم بعد از یکم بازی کردن با شما شاهزاده من و دادن کا...
15 خرداد 1391

عروسی

عروسی هم تموم شد امروز به اتفاق مامانی و خاله و خاله های مامان رفتیم آرایشگاه که بریم عروسیه پسرداییه مامان هم خوش گذشت هم نه خوش گذشت چون همه دور هم بودیمو مسخره بازی میکردیم بد گذشت چون وسطای مجلس شما شروع کردی به گریه کردنو جیغ زدن! هرکسی از راه میرسید بغلت میکردو باهات بازی میکرد خلاصه دست ب دست کل مجلس گشتی و همین بغل کردنهای مکرر خستت کرد خیلی ناراحت بودی وخیلی بهت سخت گذشت،الهی بمیرم که عذاب کشیدی بابایی گفت نریم دنبال ماشین عروس فقط بریم خونه که نی نی دردونه من راحت باشه.برگشتیم خونه و شروع کردی به آواز سر دادن ای جااااااااااااااااانم بعد از یه کم وول خوردنو خوانندگی رفتی لا لا  پسمل کوچولوی ما؛وق...
12 خرداد 1391

این چندروز...

سلام دلبرک منو بابا چندوقتی بود خیلی سرمون شلوغ بود،یه جورایی خونه تکونی کردیم.خونه خیلی شلوغ پلوغ شده بود حسابی اعصابمون بهم ریخته بود آخه هرچی کار میکردیمو جمع و جور میکردیم انگار نه انگار!!! فرشارو هم شسته بودیم و این از همه بدتر بود مامانی و خاله هم خیلی کمکمون کردن دستشون درد نکنه خلاصه این مدت مدام اذیت کردی و آرومو قرار نداشتی البته حق داشتی بابایى هم طفلک خیلی خسته شده بود این چندروز قید کارشو زده بودو به مامان کمک میکرد. بابایى دستت درد نکنه مامانى خیلی دوستت داره مرد کوچک من بالاخره کارای خونه داشت تموم میشد و ما هم یه نفس راحت میکشیدیم. بعد از این که فرشارو انداختیم تو هم ذوق زده شده بو...
11 خرداد 1391

نی نی درد دونه ی من مریضه!

نی نی درد دونه ی من مریضه! عزیز دل مامان و بابا چندروزه سرما خوردی و حال نداری؛ اولش با سرفه های کوچولو شروع شد منو بابایی فکر میکردیم مو توی گلوت مونده آخه از وقتی دمرو شدن ویاد گرفتی فرشو میخوری البته نه تنها فرش,هرچی که گیرت بیاد فورا میکنی دهنت اما فکر ما اشتباه بود و خیلی زود بردیمت پیش دکترت!!! آقای دکتر گفت سرما خوردی اما متاسفانه به شیر گاو هم حساسیت نشون داده بودی و سرفه میکردی قرار شد از این به بعد فرنی رو با آب واست درست کنم و ایشالا زودی خوب بشی از وقتی داروهایی که آقای دکی واست نوشته رو میخوری خیلی کسل و خواب آلودی.امیدوارم زودی خوب شی و دیگه این دارو بدمزه ها رو نخوری یکی یه دونه من راستی ...
2 خرداد 1391
1